روایت شب

روایت ماجراجویی

روایت شب

روایت ماجراجویی

ماجراهای مختلف دراین وبلاگ بیان میشود.

سفره کوچک قسمت اول

شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۱۱ ب.ظ

پدر به پسر یک تکه سنگ کوچک طلادادوبعدگفت بده به مادرت دفعه بعد یکی به بزرگی  سرت می آورم.

پدرقصدازدواج با فردی ثروتمند راداشت.میخواست  پنهانی زن دوم بگیرد.چون بچه دوم سقط شده بود.ازطرفی زندگی هزینه دارد. بیشتر هم خاطرنشان کردن نسل سازی بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۲۵
Seyed Mohsen Ahmadi Falah Nejad

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی