روایت شب

روایت ماجراجویی

روایت شب

روایت ماجراجویی

ماجراهای مختلف دراین وبلاگ بیان میشود.

متن دیکته فصل۱قسمت۱

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۳۱ ب.ظ

نورانزدباباحامدرفت وگفت:20گرفتم.حامدگفت:هنوزدارن بهت میگن بابابااسب آمد.درحالی که سوارماشین شاسی بلندمیشی وباباتورامیبردبه مدرسه،بروپیش ننه کبری،تصمیم بگیر،البته اون کتابش رازیرباران رهاکرده،زیردرخت،پراز  گردو،حالابگوننه کبری درخت گردوداره،گردومجانی داره،من توپ قل قلی نمی‌خواهم من جایزه گردومیخواهم.

نوراپرسید:چندکیلوگردوداره،حامدگفت:مادرزن من کشته مرده خورش فسنجان هست،مطمئن باش ،گردوزیادداره.آغازنخواستن اسبی برای بابامیشودآغازخواستن گردویی برای نورا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۲۰
Seyed Mohsen Ahmadi Falah Nejad

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی