۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۳۱
متن دیکته فصل۱قسمت۱
نورانزدباباحامدرفت وگفت:20گرفتم.حامدگفت:هنوزدارن بهت میگن بابابااسب آمد.درحالی که سوارماشین شاسی بلندمیشی وباباتورامیبردبه مدرسه،بروپیش ننه کبری،تصمیم بگیر،البته اون کتابش رازیرباران رهاکرده،زیردرخت،پراز گردو،حالابگوننه کبری درخت گردوداره،گردومجانی داره،من توپ قل قلی نمیخواهم من جایزه گردومیخواهم.
نوراپرسید:چندکیلوگردوداره،حامدگفت:مادرزن من کشته مرده خورش فسنجان هست،مطمئن باش ،گردوزیادداره.آغازنخواستن اسبی برای بابامیشودآغازخواستن گردویی برای نورا.
۰۳/۰۲/۲۰