روایت شب

روایت ماجراجویی

روایت شب

روایت ماجراجویی

ماجراهای مختلف دراین وبلاگ بیان میشود.

جمله هاسرگرم کننده هستند(داستانک)

سه شنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۷ ق.ظ

زهراگفت:محسن بیادعواکنیم حوصله من سررفته؟!

راقصه داعش خواسته بوددعواکندفکرش همین بودکه کمی سرگرم ودل گرم بامحسن باشد.

پنج دقیقه بعدگلشیفته آمدوبه محسن گفت باهاش دعوانکن من سرگرمش میکنم.

ده دقیقه بعددم درجانی دپ باامبرهردکه حکم آهن زنگ زده رابرایش داشت باهم سازدعوامیزدند.

خنده داربودبرایش وجای سوال وبسی تعجب که چراآدم مریض باآدم مریض همکارمیشوندیاعین ارتش زنبوراین طرف وآن طرف میروندوازهم عیادت میکنند.

نغمه پانزده دقیقه درایستگاه اتوبوس نشسته بودومنتظرمانده بودتااوهم باچندجمله سرگرم شود.جمله هاهم سرگرم کننده هستند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۳/۱۰
Seyed Mohsen Ahmadi Falah Nejad

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی